از همه چی هست

آنجا که همه مثل هم فکر میکنند ، هیچ کس خیلی فکر نمیکند .

@@@@@@@@

تجربه نامی است که مردم روی اشتباهاتشان میگذارند .

@@@@@@@@

حکایت جالبی است که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمیکنند .

@@@@@@@@

فقط کسی رنگین کمان را میبیند که تا آخر در باران بایستد .

@@@@@@@@

در زندگی هرگاه خانه ای از "یخ" ساختی بر آب شدنش اشک مریز .

@@@@@@@@

دوره ارزانیست ... شرف اینجا ارزان .... تن عریان ارزان ... آبرو قیمت یک تکه ی نان

....و دروغ از همه چیز ارزان تر .... و چه تخفیفی خوردست ، قیمت هر انسان .

@@@@@@@@

دو ست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هرکسس بودن است .

@@@@@@@@

خوشبختی مثل یک توپه که وقتی می غلتد دنبالش میری و وقتی می ایستد به اون لگد میزنی .

@@@@@@@@

همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی ، پس به طرف کسی سنگ پرت نکن

چون اول دنیای خودت رو میشکونی .

@@@@@@@@

خوشبختی بر سه ستون استوار است : فراموش کردن گذشته ، غنیمت شمردن حال و امید به آینده .

@@@@@@@@

خدایا نامه جرم روز جزا باز نکن

من به امید عطای تو خطا کار شدم .

@@@@@@@@

 

ارتباط مخفیانه من با پسر مورد علاقه ام باعث شد تا به این بدبختی بیفتم، حالا می فهمم چرا پدر و مادرم و حتی خانواده جمشید با ازدواج ما مخالف بودند!زن جوان در حالی که نوزاد ۲۰ روزه ای را در آغوش داشت و دختر بچه ۳ ساله ای نیز همراهش بود در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد افزود: سال آخر دبیرستان از طریق چت روم با پسر جوانی آشنا شدم و پس از ۲ هفته ما همدیگر را در یک پارک دیدیم. جمشید با حرف های عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و از آن روز به بعد با موتور سیکلت دنبالم می آمد و با هم به این طرف و آن طرف می رفتیم تا این که دیپلم گرفتم و او با خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما از همان لحظه اول، پدر و مادرش اظهار داشتند پسرشان آمادگی تشکیل خانواده ندارد و والدین من نیز مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند ولی ما هر دو غرق در رویاها شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای رسیدن به هم هر کاری که از دستمان بر می آید انجام دهیم و اگر لازم باشد چند سال صبر کنیم. با این که قسم خورده بودیم دوستی ما پاک و صادقانه بماند ولی خیلی زود این رابطه مخفیانه رنگ و بوی دیگری گرفت! حدود ۴ ماه گذشت و در این مدت من ۲ خواستگار خیلی خوب را رد کردم تا این که متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است و باردار شده ام. وقتی موضوع را به جمشید اطلاع دادم خودش را کنار کشید، با اعلام شکایت خانواده ام او و پدر و مادرش از ترس آبروی شان خیلی زود دست به کار شدند و ما با هم ازدواج کردیم، زن جوان ادامه داد: بعد از عقد به اصرار جمشید و مادرش بچه ام را سقط کردم تا کسی از ارتباط گذشته ما مطلع نشود! من و جمشید زندگی نکبت بار خود را در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم و خانواده او که چشم دیدنم را نداشتند کلفتی خانه شان را بر عهده ام گذاشتند، شوهرم نیز در طول ۶ سال زندگی مشترکمان مرا زیر ذره بین گذاشته  است و با تهمت های ناروا، بدبینی و شک و تردید اعصابم را به هم ریخته، او که به شیشه اعتیاد دارد دچار توهم شده است و گاهی دنبال مطالبی که روی آجرهای دیوار خانه ما در مسیر کوچه نوشته شده می گردد و می گوید شاید کسی برای تو مطلبی یا شماره تلفنی نوشته باشد، من در برابر این همه تحقیر و توهین راهی جز سکوت و تحمل نداشتم ولی شب گذشته ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. جمشید در خانه را باز کرد ولی هیچ کس داخل کوچه نبود، او با عصبانیت، به سراغم آمد و گفت: حتما کسی با تو کار داشته است شوهرم با وجود این که هنوز ۲۰ روز از زمان زایمان من می گذرد دست و پایم را بست و با آتش فندک به جانم افتاد تا به قول خودش اعتراف بگیرد، او نیمه های شب خوابید و من با کمک دختر ۳ ساله ام طناب را پاره کردم و از خانه بیرون زدم. آمده ام تا از این مرد بی رحم شکایت کنم و بگویم که چوب اشتباهات خودم را می خورم و غرور، لج بازی و سوء استفاده از اعتماد والدینم در استفاده از اینترنت، این بلاها را به سرم آورده است! امیدوارم هیچ دختری به سرنوشت من دچار نشود.

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها
  • سر دنده ال ای دی led
  • ردیاب مخفی خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان از همه چی هست و آدرس azhamechihast.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 15128
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content